خوش آمید
به وبلاگ love beautiful site خوش آمدید . امیدوارم لحظات شادی را در وبلاگ love beautiful site سپری کنید .
با تشکر مدیر وبلاگ : atefe saeedi
درباره وبلاگ
پیغام مدیر
خیلی باحاله...
دختر : می دونی فردا عمل قلب دارم ؟
پسر : آره عزیز دلم
دختر : منتظرم میمونی ؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر
میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین
میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم
دختر : خیلی دوستت دارم
پسر : عاشقتم عزیزم
.
.
.
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از
چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت ، به
هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام
پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم
میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت ؟
پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در
سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت ؛ میدونی
کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟
دختر: بی درنگ یاد پسر افتاد و اشک از
دیدگانش جاری شد ... آخه چرا ؟؟؟؟
چرا به من کسی چیزی نگفته بود . بی امان
گریه میکرد
پرستار : شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی
الان میاد !!!!!!!!
بدون شرح...
گویش دختران در سال ۸۱: عزیزم،عشقم چرا ناراحتی؟ قربونت برم "
" گویش دختران در سال ۸۶: عزیزم،عشقم چرا ناراحتی؟ قلبونت برم "
" گویش دختران در سال ۹۱: عجیجم،عجقم چلا نالاحتی؟ قلبونت بلم "
" گویش دختران در سال ۹۶: دیبیلیم،عولوپولو، بیلی بولونات!!! "
یه جمله...
یاران...
ما ز یاران چشم یاری داشتیم * خود غلط بود آن چه می پنداشتیم |
تا درخت دوستی کی بر دهد * حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم |
گفت و گو آیین درویشی نبود * ور نه با تو ماجراها داشتیم |
شیوه چشمت فریب جنگ داشت * ماندانستیم و صلح انگاشتیم |
نقاشی...
نقـاشــی ات خوب نبـــود...
امـــا...در مقابل من...
خوب "راهت" را کشیــــــــــدی و رفتـی!
...
من هم نقـاشــی ام چنگـی به دل نمیزد...
امـــا...
این روزهـــا به لُطف تـــو ؛
چـشـم به جـــاده ی رفتنت ،
"انتظـــار" را دیدنی می کشم!!!
چرا حلقه ازدواج در انگشته 4 قرار میگیرد؟؟؟
...
در اخر نظر از یاد نرود....
ممنون
مراحل زیر را انجام دهید تا دلیلش را بفهمید ....
1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.
۲. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید
۳. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند. 4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.
۵. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.
۶. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.
۷. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. انگشت شصت نشانه والدین است. انگشت دوم خواهر و برادر. انگشت وسط خود شما. انگشت چهارم همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.
مخ زنی در کشور های مختلف...
پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!
دختر: با کمال میل موسیو!
ایتالیا :
پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!
انگلیس :
پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!
و اما ایران :
پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...
ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...
ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...
پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت 10 زنگ میزنم!
سربازی دختران...
پادگان دخترا ....خودت فکر کن !
صبحگاه: فرمانده: پس اين سربازه ها (بجاي واژه سرباز براي خانمها بايد بگوييم سربازه !) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بيدار بودن داشتن غيبت ميکردن ساعت 10 صبح همه بيدار ميشوند... سلام سارا جان سلام نازنين، صبحت بخير عزيزم صبح قشنگ تو هم بخير سلام نرگس سلام معصومه جان ماندانا جون، واي از خواب بيدار ميشي چه ناز ...ميشي صبحانه: وا...اقاي فرمانده، عسل نداريد؟ چرا کره بو ميده؟ بچه ها، من اين نون رو نميتونم بخورم، دلم نفغ ميکنه آقاي فرمانده، پنير کاله نداري؟ من واسه پوستم بايد پنير کاله بخورم ... بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (ديگه تقريبا شده ظهرگاه) فرمانده: همه سينه خيز، دور پادگان. بايد جريمه امروز صبح رو بديد وا نه، لباسامون خاکي ميشه ... آره، تازه پاره هم ميشه ... واي واي خاک ميره تو دهنمون ... من پسر خواهرم انگليسه ميگه اونجا ...
ناهار اين چيه؟ شوره تازه، ادويه هم کم داره فکر کنم سبزي اش نپخته باشه من که نمي خورم، دل درد ميگيرم من هم همينطور چون جوش ميزنم فرمانده: پس بفرماييد خودتون آشپزي کنيد! بله؟ مگه ما اينجا آشپزيم؟ مگه ما کلفتيم؟ برو خودت غذا درست کن والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمي کنم، حالا واسه تو.. چون کسي گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسي ناهار نخورد ... بعد از ناهار فرمانده: کجان اينا؟ معاون: رفتن حمام فرمانده با لگد درب حمام را باز ميکنيد و داد ميکشد ، اما صداي داد او در ميان جيغ سربازه ها گم ميشود... هوووو....بي شعور مگه خودت خواهر مادر نداري... بي آبرو گمشو بيرون... واي نامحرم... کثافت حمال... (کل خانم ها به فرمانده فحش ميدهند اما او همچنان با لبخندي بر لب و چشماني گشاده ايستاده است!!) ...
بعد از ظهر فرمانده: چيه؟ چرا همه نشستيد؟ يه دقيقه اجازه بده، خب فريبا جان تو چي ميخوري؟ جوجه بدون برنج رژيمي عزيزم؟ آره، راستي ماست موسير هم اگه داره بده ميخوام شب ماسک بزنم. ... شب در آسايشگاه يک خانم بدو بدو مياد پيش فرمانده و ناز و عشوه ميگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتين؟ فرمانده: بله بسيار زياد! خب حالا واسه اينکه دوباره دوست بشيم بياييد تو آسايشگاه داره سريال فرار از زندان رو نشون ميده، همه با هم ببينيم فرمانده: بريد بخوابيد!! الان وقت خوابه!! فرمانده ميره تو آسايشگاه: وا...عجب بي شعوري هستي ها، در بزن بعد بيا تو راست ميگه ديگه، يه يااللهي چيزي بگو فرمانده: بلندشيد بريد بخوابيد! همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند فرمانده: ببينم چيکار ميکنيد؟ واستا ناخوناي پاي مهشيد جون لاکش تموم بشه بعد ميريم. آره فري جون؛ صبر کن اين يکي پام مونده فرمانده: به من ميگي فري؟؟ سرباز! بندازش انفرادي. سرباز: آخه گناه داره، طفلکي مهشيد: ما اومديم سربازي يا زندان! عجبا.