دانلود آهنگ جدید

<سایت عاشقانه سپهر><سایت عاشقانه سپهر>

درحسرت...

شعرهای عاشقانه 2013 +عکس

 

 

 

در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند


دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 28 تير 1392 - 1:2 |

بی تو تنها...

اشعار زیبا و احساسی

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم

 

پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره
.

.
.
غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!
.
.
.
.
.
در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !
دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !
شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !
رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !
بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !
به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است !

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 28 تير 1392 - 1:1 |

ای کاش...

شعرهای عاشقانه جدید 92

 

 

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
.

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 28 تير 1392 - 1:0 |

عکس های موردعالقه من در خصوص تنهااااااااااااااااااااااااایی...

عکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنهاعکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنها

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 27 تير 1392 - 23:49 |

سخته...

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 26 تير 1392 - 22:54 |

عشق زیباست...

من از آرامش چشم های تو میترسم و از این نفس های ممتد که انگار بوی خداحافظی میدهد.

کاش پلک بزنی . نه! کاش بمانی!

تو هنوز نفهمیدی که دست های تو با همه سردی اش ، چه به روز من آورد!

تو هم مثل من میترسی. من از رفتن تو. تو از عشق! از اسیر من شدن! اما به خدا قسم عشق زیباست.

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 26 تير 1392 - 22:52 |

تمام...

من امشب به اندازه ی خودم از تو دل کندم و به اندازه ی خودم گریه کردم!

دوست داشتن تو مرا بس بود که به اشتباه تن به دل بستگی دادم. دل بستن به حرمت تک تک حرف هایی که در صدای تو گم میشد. من اشتباه کردم. اما به تاوان  این اشتباه خودم را برای همیشه از داشتنت محروم میکنم و فقط میتوانم یک نفس بکشم. همین !

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 26 تير 1392 - 22:48 |

به خاطر مادرم...

 


چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان

  

پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد 

 

 و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت

 

 مادرش از پنجره نگاهش می کرد

 

و از شادی کودکش لذت میبرد. 

 

 مادر ناگهان تمساحی را دید

 

که به سوی پسرش شنا می کرد

 

 

مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید

 

و با فریادش پسرش را صدا زد . 

 

پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود

 

 

 

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، 

 

 

مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.

 

تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق

 

مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت

 

پسر در کام تمساح رها شود.

 

 

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، 

 

صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید 

 و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد

 

 پسر را سریع به بیمارستان رساندند

 دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند

 پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود 

 

 و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود 

 

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد 

 از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد

 پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، 

 

 

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت 

 

این زخمها را دوست دارم ،

 اینها خراشهای عشق مادرم هستند"

 

 گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس خراشهای

 عشق خداوند را به خودت نشان بده،

 خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.

خدایا ... منو همیشه قدر دون زحمات مادرم بدون ...

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 25 تير 1392 - 19:33 |

عشق چیست؟؟؟

 

عشق چیست؟!


Love adorns itself; it seeks to prove inward joy by outward beauty .Rabindranath Tagore
عشق خود را زینت می دهد،عشق به دنبال این است که شعف درونی اش را با زیبایی بیرونی ثابت کند

 

Love’s gift cannot be given, it waits to be accepted .Rabindranath Tagore
عشق هدیه ای است که نمی تواند داده شود.بلکه منتظر است پذیرفته شود

 

 

The hands of Power Are often destructive. The hands of Love .Are always creative.
Sri Chinmoy
دستان قدرت اغلب ویرانگر است و دستان عشق، آفریننده

 

 

When you talk about your wasted love, you just increase your blind ignorance. Love Is never wasted .Love Can never be wasted, For love is Infinity’s Life. Sri Chinmoy
وقتی درمورد عشق از دست رفته تان صحبت می کنید ،تنها جهالت کورتان را افزایش می دهید.عشق هرگز از دست نمی رود،عشق نمی تواند از دست رود،چون عشق ،زندگی بی پایان است

 

 

Love is an endless mystery, for it has nothing else to explain it. - Rabindranath Tagore
عشق یک سر بی پایان است چون چیز دیگری برای توصیف آن نیست

 

 

The most effective medicine here on earth Is love unconditional. - Sri Chinmoy
موثرترین داروی قلب، عشق بی قید و شرط است

 

 

Those who can live without love are not ready for the world of aspiration. - Sri Chinmoy
آنانی که می توانند بدون عشق زندگی کنند ،برای دنیایی از آرزوها آماده نیستند

 

 

If we really want to love we must learn how to forgive. - Mother Teresa
اگر واقعا بخواهیم دوست داشته باشیم،باید یاد بگیریم چطور فراموش کنیم

 

 

The success of love is in the loving - it is not in the result of loving. - Mother Teresa
موفقیت عشق در دوست داشتن است عشق در نتیجه دوست داشتن نیست

 

 

Love knows no answer for it does not question." - Silent lotus
عشق ،برای سوالی که ندارد جوابی نمی شناسد

 

نویسنده : atefe saeedi | یک شنبه 23 تير 1392 - 1:22 |

میدونی چقدر دوست ارم؟؟؟

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند
در دستانشان عزت یک مرد واقعی لمس می شود. می شود به آنها تکیه کرد.
اهل ناموس بازی نیستند!
می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...
هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد
... نابند، لمس نشده اند
هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند !
هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود...
كمیاب اند !

اما هستند ..

نویسنده : atefe saeedi | یک شنبه 23 تير 1392 - 1:18 |

یکی را دوست میدارم....

یکی را دوست می دارم

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس که او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم

شاید بخواند از نگاه من

ولی افسوس که او هرگز

نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس که او گل را

به زلف کودکی آویخت

تا او را بخنداند

یکی را دوست می دارم

یکی را دوست می دارم.

نویسنده : atefe saeedi | یک شنبه 23 تير 1392 - 1:14 |

فق جهت خنده........................

خنده

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 21 تير 1392 - 20:46 |

دادا جاستین سرش شلوغه...

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 21 تير 1392 - 20:45 |

عشق...............

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 21 تير 1392 - 20:41 |

مهم نیست...

مهم نیست فردا چی میشه مهم اینه امروز دوست دارم

مهم نیست فردا کجایی مهم اینه هر جایی هستی دوست دارم

مهم نیست تاابد باهم نباشیم مهم اینه که تا ابد دوست دارم 

مهم نیست قسمت چیه مهم اینه که قسمت شددوستت داشته باشم

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 22:15 |

دوست دارم...

  

من ماندم و ۱۶ جلد

 

لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش

 

مترادف “دلتنگی” نمیشود…

 

کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!

 

درد دارد…

 

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 22:14 |

باران...

 

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی 

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است 

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 22:12 |

من و باران...

ز ین پس تنها ادامه می دهم....

 

در زیر باران.........

 

حتی به درخواست چتر هم جواب

رد می دهم..........

 

می خواهم تنهایی ام را به رخ این هوای

دو نفره بکشم......!

 

باران نبار..........

من نه چتر دارم نه .........

 

یار........!!!!!

 

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 22:8 |

خسته...

این روزها برایم به سگی ترین شکل ممکن میگذرد. هی میخندم و میخندم و میخندم و نمیدانم آخر کی این همه شادی زوری را قی خواهم کرد روی این دیوار خط خطی؟ روز و شبم قاطی شده؛ کی میخوابم و کی بیدارم نمیدانم. فقط میخوانم و میخوانم و گاهی به این دنیای مجازی سر میزنم و دوست های مجازی: "افراد از آنچه در دنیای مجازی میبینید از شما دورترند". دایره ی تنهاییم هر روز تنگ تر میشود. گاهی حس میکنم که خودم را هم خط زدم. با خودم هم بیگانه شده ام. اصلا این تنهایی دیگر دایره نیست؛ نقطه شده: به وسعت همه ی دنیایم.
که تخت یک نفره ام را در آغوش بگیرم و بیخیال تمام ارضا شدن های "عشقی"، فرو بروم درون بالشم. خسته تر از همیشه "فرهاد" را گوش کنم و هشیارتر از همیشه مست شوم؛ عاصی تر از همیشه بنویسم و خاموش تر از همیشه دود شوم.
این جاده ی تمام نشدنی را بدوم... میان خط چین های سفید... بدوم... مقطع... نفس... نفس... به انتهای زمان فکر کنم... به حرف های ناگفتنی ام در مغز... هیجان این که نمیدانم ته مسیر کجاست... بدوم... شوق اینکه نمیدانم که این جاده به دره میرسد... نفس... عرق... نفس... بدوم... و همین جا..............

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 22:0 |

عشق اینه اخرش...

نویسنده : atefe saeedi | پنج شنبه 20 تير 1392 - 21:26 |

عکس های 3 بعدی فوق العاده...

 

این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! Mihanstar.com-Illusion-Drawings-19 این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند! این نقاشی های سه بعدی عجیب توهم زا هستند!

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 23:47 |

وای چه وبلاگی دارم...

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 20:50 |

این همه بارون به عشقه باران...

 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ عکس متحرک ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

عکس متحرکعکس متحرکدختری زیر باران

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 20:41 |

حرف های قلب...

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دیر فهمیدم ..
خیلی دیر ...
" عزیزم " ...
" گلم " ...
"عشقم "....
تکیه کلامش بود!


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

خدا را دوست بدار ...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...


نمایش احساسات با عکس های زیبا

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"


نمایش احساسات با عکس های زیبا

تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !


نمایش احساسات با عکس های زیبا

مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!


نمایش احساسات با عکس های زیبا

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

دلم یک دنیا تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟.


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!

 

کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .


نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:

هـر طور راحـتـى ... !

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

 

خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

کمی از خود می نویسم

این "منم" که،

دوستت دارم...!

 

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟


نمایش احساسات با عکس های زیبا

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ...


نمایش احساسات با عکس های زیبا

آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سال‌هاست دیگر
کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

 

 


میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . / .

نویسنده : atefe saeedi | چهار شنبه 19 تير 1392 - 1:2 |

حرف های دوسته عزیزم...

ارون....

خیلی دلم گرفته.نمیدونم چی میخواد دلم.شاید یه آهنگ بتونه آرومم کنه ولی اصلا حوصله گشتن واسه آهنگو ندارم.میرم میشینم پای تلویزیون.میزنم PMC.یهو یه صدا میگه نزن گناه داره!برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم.میبینم بابام خوابه،مامانمم نشسته داره برگه صحیح میکنه.دوباره با یه صدای بلدتر و با یه تحکم خاص ممیگه گفتم نزن آهنگ،بزن همون قبلی داشتم نگاه میکردم.
اعصابم از این همه تعصب بیخودی میریزه به هم.با یه لحنی که ناراحتیمو نشون بده میگم:
-ها،گوشاتونم بگیرین.الانه که هممون سنگ بشیم!
مامانمم که میدونه بحث با من فایده ای نداره فقط میگه اگه میخای آهنگ گوش بدی برو تو اتاق خودت و به همین بسنده میکنه.منم پامیشم و میرم تو اتاقم.هنوز بارون با یه ریتم خاص میخوره به شیشه.شیشه های عطرمو جمع میکنم از پشت پنجره و بازش میکنم.بوی نم بارون و هوای خنک بیرون اتاقو پر میکنه.یه حس خاصی دارم،دنبال یه آرامشم،یه چیزی که بتونه این حسمو ارضا کنه،حسی که خودمم نمیدونم چیه!
یه عود برمیدارم و روشنش میکنم.میزارم بالای تختم که بوش بپیچه تو کل اتاق.یه نگاهی به بالای تختم میندازم.یه دسته گندم خشک،یه دسته گل نرگس که خودم از تو باغچه کندمشون با یه رز مشکی که دیگه روزای آخرشه،خشک شده.یه عودم کنار اینا با یه مشت دی.وی.دی،زیرشونم قفسه کتابام که توی کتابخونه و قفسه هام جاشون نشده.بوی نرگس و عود که با هم قاطی شده یه بوی خیلی خوبی ساخته،ولی دیگه خبری از بوی نم نیس.یه نگاه به کل اتاقم میندازم.شاید تنها جای مرتبی که هست همین قفسه کتابام و تختمه!روی زمینو که نگا میکنم از خودم بدم میاد.همه چی پیدا میشه اینجا،از چکنویسای امتحانام گرفته تا لباسای کثیف و تمیز و پوست میوه و تخمه!ولی اصلا حال تمیز کردنشونو ندارم....
یه بالش دیگه برمیدارم و میزارم روی تختم که یکم بیاد بالاتر و بتونم تکیه بدم.ساعتو نگا میکنم.11:15.یهو یادم میافته که واسه آروم شدن الان هیچی مث رادیو 7 جواب نمیده.از همون رو تخت موسو برمیدارم و میرنم رادیو 7.صدای بنانه!صدای اسپیکرو زیاد میکنم و سرمو تکیه میدم به بالشام.حس میکنم خیلی هوا سرد شد.بلند میشم سریع پنجره رو میبندم و دوباره میام رو تخت.پتومو میکشم روم.یه گرمای خاصی میاد تو وجودم....
خودشه!همینه!دقیقا همون حسی که میخواستم!چراغ بالا سرمو خاموش میکنم.بوی عود و نرگس داره دیوونم میکنه.یه نفس عمیق میکشم و همه اون فضارو یه جا میکشم تو ریه هام.با اون صدای آهنگ که داره لالایی حامی رو میخونه و صدای بارون که با اون ریتم میخوره به شیشه!حاضرم عمرمو بدم ولی این حس تموم نشه!
چشامو میبندم.دوس دارم ذهنمو آزاد بزارم،بزارم هرجا که میخاد ببرتم.یاد سری قبل که بارون زد میافتم.یکماه پیش بود!سه روز بود که داشت بارون میزد،ولی من حتی از خونه هم بیرون نرفته بودم.حال خودمم نداشتم.ولی عصر روز سومش دیگه دلم طاقت نیاورد.بلند شدم از خونه رفتم بیرون.دوس نداشتم بی هدف بچرخم تو خیابونا.وقت واسه اون کار زیاد بود.میخواستم تا هوا روشنه و بارون میاد ببینم و کیف کنم.یادم به یه جای قشنگ افتاد.جایی که همیشه میخواستم اگه قرار باشه برم،یه روز بارونی برم!
سریع تاکسی گرفتم و رفتم.طبقه 23 هتل چمران!یکی از بلندترین جاهایی که سراغ داشتم.یه جایی که کل شیراز زیر پام بود.خیلی صبر کردم تا یه جای خوب گیرم بیاد،ولی بالاخره صبرم نتیجه داد.بهترین جای ممکن!کنار پنجره،بدون هیچ مزاحمی که جلوم باشه.فقط اشکالش این بود که میز 4 نفره بود.ولی واسم مهم نبود.نشستم.هوا خیلی سرد شده بود و باد میومد.منم چون کنار پنجره نشسته بودم سرمارو کاملا حس میکردم.یه چیز داغ دلم میخواس.یه شیرکاکائوی داغ با کیک شکلاتی،مثل همیشه!
نیم ساعتی میشد که نشسته بودم و داشتم جلومو نگا میکردم و از اون منظره قشنگ و هوای پاک لذت میبردم،ولی هنوز منو هم نیاورده بود واسم.برگشتم به یکی از اینایی که رد میشدن گفتم:
-ببخشید منو نمیارید؟؟
-مگه شما تنهایید؟؟
-بله!
-الان میارم خدمتتون
و چند لحظه بعد برگشت و منم بدون اینکه منوشو نگاه کنم سفارشمو دادم.وقتی رفت،یه نگاهی به دور و برم انداختم.حتی یه نفرم تنها نبود!هر کسی با یکی دیگه داشت حرف میزد و میگفت و میخندید!چقدر اون لحظه دلم از تنهاییم گرفت،چقدر دوس داشتم که منم یکیو داشتم که الان جلوم نشسته باشه و باهام حرف بزنه....کاش موقعیتش جور بود....کاش اونجوری نبود و میتونست همرام بیاد....کاش....
هنوزم داره بارون میخوره به شیشه....هنوزم بوی نرگس میاد....با این صدای رستاک چقدر میچسبه بارون....

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 18 تير 1392 - 23:54 |

حالا که رفنی شدی...

پشت سرت به جای اشک یه کاسه اب میریزم

حــــالا کـــه رفتنی شدی ســـفر بـــخیر عزیزم

ایـــن اخرین خواهشمه مــواظب خــــودت باش

اونی کـــه جــامو میگیره جـــوونیت و بذار پاش

اسم مــــنو جلوش نـــــیار بــــهونه ای نــــگیره

بهش بــــگو دوســـت دارم بذار بـــرات بــــمیره

عـــــکس منو پــــاره بکن یـــه وقت اونو نـــبینه

خجالت از چــــشام نکش ک عـــاشقی همینه

نویسنده : atefe saeedi | سه شنبه 18 تير 1392 - 23:49 |

اخرین شب...

آخرین شب گرم رفتن دیدیمش

لحظه های واپسین دیدار بود

او به رفتن بود و من در اضطراب

دیده ام گریان دلم بیمار بود

گفتمش از گریه لبریزم مرو

گفت جانا ناگزیرم ناگزیر

گفتم او را لحظه ای دیگر بمان

گفت می خواهم ولی دیرست دیر

در نگاهش خیره ماندم بی امید

سر نهادم غمزده بر دوش او

بو سه های گریه آلودم نشست

بر رخ و بر لاله های گوش او

ناگهان آهی کشید و گفت وای

زندگی زیباست گاهی گاه زشت

گریه را بس کن مرا آتش مزن

ناگزیریم از قبول سر نوشت

شعله زد در من چو دیدم موج اشک

برق زد در مستی چشمان او

اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت

قطره قطره از سر مژگان او

از سخن ماندیم و با رمز نگاه

گفت میدان جدایی زود بود

با نگاه آخرینش بین ما

هایهای گریهی بدرود بود

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:7 |

سالها...

سالها بعد ياد تو از خاطرم خواهد گذشت... و نخواهم دانست کجايى و نخواهى دانست کجايم... و در ان روز ارزوى من براى خوشبختى تورا در برخواهد گرفت ! و تو احساس ميکنى کمى خوشبختر و کمى خوشحالترى... و اما نخواهى دانست چرا...

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:5 |

رفتم...

رفتمـ گفتمـ از "خیرشـ" میـ گذرمـ

   شنیدمـ کـ زیر لب گفتـ از "شرشـ" خلاص شدمـ..........!!!

 

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:5 |

یک روز...

و یک روز
یک روزِ خیلی‌ بد
رفتنم را
برایِ همیشه
باور خواهی‌ کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
... مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی‌ دور
... خیلی‌ دور

 

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:3 |

از چی بگم ...؟؟؟
زندگی ام 
روزهایم 
ساعت ها و لحظه هایم 
چند ماهیست ک بدون تو 
سپری شده
ب گونه ای ک حتی خودمم باور ندارم
ولی تو باید باور کنی..!!!
باور کنی
 ک دیگر هیچ کجای ذهنم ، قلبم ، زندگیم نیستی
نیستی چون خودم خواستم نباشی
با اینکه تو دنیای واقعی من نیستی
عوضش تو دنیای خواب من 
آهسته میای و 
آهسته حرفات رو میزنی 
و آهسته میری...
همش آهسته آهسته 
آره یادم نبود ک آهسته وارد قلبم شدی
و آهسته قلبم رو شکستی
شکستی و خیلی ناباورانه ب روی خودت هم نیاوردی
و خیلی بی پروا هنوزم دوستم داری
میگویمت دیگر یادم نکن...!!

----------------------------------------------------

پ ن : چرا خوابم را با ورودت برآشفتی
پ ن : برام سخته ک خیلی ناباورانه رودر روی من قرار میگیری و خیلی راحت حرف میزنی 
پ ن : شاید دوست داشتنم هنوز سر جاش باشه اما ن برای بودن دوبارت 
پس خیلی محترمانه خواهش میکنم از زندگیم گمشو بیرون

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 21:2 |

مادر...

 

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………

 

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

 

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE

 

 AN UMBRELLA WITH YOU?”

 

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟


SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”

 

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟


DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL

 

 REALISE”.

 

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوج خواهی شد


BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

 

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت


“STUPID RAIN”

 

باران احمق

 


THAT’S 
MOM!!!

 

این است معنی مادر

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 20:58 |

شب بود...

 

باران می بارید.......

 

شب سرد و تاریکی بود......

 

پنجره ها از شدت باد آرام و قرار نداشتند.... 

سوسوی فانوس دریایی ، می گفت که هنوز هم امیدی به زندگی هست.... 

موجهای دریا بالا می آمدند و کم کم نزدیک به کلبه ای می شدند که من در آن بودم....... 

اطرافم را نگاه کردم......هیچ کس نبود........ 

لحظه ای از شدت ترس چشمانم را محکم بستم و منتظر حادثه ای شدم که داشت مرا در کام خود می کشید....... 

چند ثانیه بعد صدای مادرم را شنیدم که می گفت:

 

عزیزم بیدار شو......بیدار شو......داری خواب می بینی.........بیدار شو........

نویسنده : atefe saeedi | دو شنبه 17 تير 1392 - 20:50 |

اشکام...

 

مینویسم تا اروم شم....بعد از تو اینجور زندگی رو دوست دارم...نگران من و اشکام نباش...

هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم/گر مانده ام خموش خدا داند و دلم

این روزا احساس میکنم هر لحظه توی عمارت تخت جمشید قدم میزنم.اطرافم پر شده از آدم های

سنگ شده ی بی احساس.دیگه از شلوغی و هرج ومرجهای روزمره ی زندگی آدمها صدایی به گوش

نمیرسه.حتی از اواز گنجشک ها که هر روز صبح توی حیاط خونمون غوغای زندگی رو فریاد میزدن هم دیگه

خبری نیست.دقت میکنم!!!انگار صدای نفسهای بریده بریده و خسته ای به گوش میرسه.

این صدا چقد اشناست.کنجکاو میشم و به دنبال صدا راه میفتم.هر دم و بازدمش تکرار شیرین

عشقه.احساس میکنم بهش نزدیک میشم.اما ناگهان مثل سراب محو میشه و من در جست و جوی

زندگی به دنبال اثر تازه ای میگردم اما هر بار همین داستان سراب و سردرگمی..................

خسته میشم ..میشینم..چشامو میبندم.....توی گرمای تابستون چشام عجیب هوای ابرای

بهاری رو دارن

صدای نفسها رو میشنوم.هر لحظه نزدیک و نزدیک تر

باورم نمیشه!!یعنی این صدای نفسهای منه؟

من چقد خسته ام خدااا

نه اشک چشامو دیدی نه التماس دلمو شنیدی

آهای زمینیها گوشاتونو بگیرید یه خسته میخواد فریاد بزنه

اگه جواب پیاماتو ندادم واسه این بود که بهت قول دادم اگه راستشو بگی راحتت بزارم.

سعید نبودنت عجیب ضعفمو به رخم کشوند.من اینجا فقط واسه خودم مینویسم

تو نگران هیچی نباش ...فقط بزار با یادت خوش باشم...گفته بودم بعد از تو عاشق

تنهایی میشم..این عشقمو ازم نگیر.تو برو خوش باش. اینقد ادمیت تو وجودم

هست که هیچ وقت مزاحم تو و زندگیت نشم.فقط میخوام همیشه بخندی

تو نگران اشکای من نباش

عاشق اشکاییم که واست میریزم

نویسنده : atefe saeedi | شنبه 15 تير 1392 - 1:40 |

منوی غذای دانشجویی اقایون...

 صبحونه:کیک و آب میوه!چون احتمالا دیر از خواب پا شدن،تو مسیر دانشگاه از یه سوپری گرفتن در حدی که از گشنگی از حال نرن!

ناهار:این یکیو سلف دانشگاه زحمتشو می کشه!ک البته اگه من جاشون بودم هیچ وقت نمی رفتم!!!

و اما شام...

شنبه : املت

یک شنبه : باقی مونده همون املت دیشبی

دوشنبه:نون و پنیرو...

سه شنبه: فردا صب امتحان دارن و همه در حال تقلب نوشتن!!!در نتیجه کسی حواسش به شکم گشنش نیست!!!

چهارشنبه:به منآسبت این که مراقب نگرفتتشون شام رفتن بیرون پیتزا بخورن

پنج شنبه : به دلیل مسمومیت غذایی شدید امشبو مهمون بیمارستان هستن!!!

جمعه : از امشب باید غذای سالم بخورن!!! پس از امشب سبد سبزیجات دارن!!!36_1_51.gif

نویسنده : atefe saeedi | شنبه 15 تير 1392 - 1:36 |

اخر جنون...

 

آخـر { جنـوטּ } مےدانے ڪجـآسـت ؟!

 بـﮧ خاطـر تـو ، از { تـو } عبـور ڪردטּ !

 همیشـﮧ ڪـﮧ نبـآیـد مجنـوטּ وار سـر بـﮧ بیـابـاטּ گـذاشـت!

 مجنـوטּ هـآ گاهـﮯ مثـل مـטּ انـد!

 منے ڪـﮧ تـو را بـﮧ لیسـت { آرزوهاﮮ نـداشتـﮧ ام }

 اضـآفـﮧ ڪردم . . .

 گـذشتـم ، بـﮧ همـآטּ محـڪمـﮯ ڪـﮧ پاے

 { داشـتـنـت } مانـده بـودم



نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ 

هیچکس نمـﮯבآند. . .

پشت این چهره ی آرامـ בر دلم چـﮧ مـﮯگذرב... 

نمـﮯدآنـﮯ! 

کسی نمـﮯבآند. . .

این آرامش ِ ظاهــر و این בل ِ نـا آرام ،

چقـבر פֿـستـﮧ ام مـﮯکنـב . .

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:23 |

چقدر سخته...

 چه قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری


تو دستای یکی دیگه ببینی و...

هیچی نتونی بگی ، جز این که بگی :

آهــآی غریــبه...

مواظب عشقم باش...
 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:22 |

زمستان...

  من عاشق زمستانم

 

  عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه میروی که سر نخوری !

  گونه هایت از سرما سرخ شده است

  سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای

  دستهایت در جیبت به هم مچاله شده

  معصومانه به زمین خیره ای

  چه قدر دوس داشتنی شده ای

  حرفم را پس میگیرم !!

  من عاشق زمستان نیستم عاشق توام . . .

 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:21 |

خدا...

 

!!...ديشب با خدا دعوايم شد...باهم قهر كرديم...!!!

فكركردم ديگرمرا دوست ندارد...!!!

 

رفتم گوشه اي نشستم...!!!

 

چند قطره اشك ريختم...و خوابم برد...

 

صبح كه بيدار شدم...مادرم ميگفت...

 

نميداني ديشب تا صبح چه"باراني"مي آمد

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:17 |

گریه مرد...

 

یـادَت بــآشــَــد :

زن هــــآ

تـــَــنــــهــآیـیـشــآن را گــِــریـه مـی کـــُــنـنـد

و مــــَـــردهـــآ

گــِــریـه شــآن را تـــَــنــــهـــآیـــی . . .
 

نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392 - 23:11 |