خدا...
!!...ديشب با خدا دعوايم شد...باهم قهر كرديم...!!!
فكركردم ديگرمرا دوست ندارد...!!!
رفتم گوشه اي نشستم...!!!
چند قطره اشك ريختم...و خوابم برد...
صبح كه بيدار شدم...مادرم ميگفت...
نميداني ديشب تا صبح چه"باراني"مي آمد
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : atefe saeedi | جمعه 14 تير 1392نظر بدهید
- 23:17 |